مناجات با صاحب الزمان در شهادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
حالا که حرف، حرف بهار است و یار نیست پس هرچه هست بعد زمستان بهار نیست نامش هزار و چارصد و چندمین عزاست عیدی که بیتو میرسد و شرمسار نیست خوشبخت آنکه خانهٔ دل را تکانده است بر فرش خانهٔ دل من جز غـبار نیست هرچـند بهـتر است نـیـایی به شهـر ما ایـنجـا دلـی برای شـمـا بیقـرار نیست نـام تـو بر لب من در دل هـوای غـیـر این راه و رسم عاشقی و انتظار نیست در کــربـلا نـفـس زدهایـم و بــرای مـا دیگـر هـوای هـیچ کجا سازگـار نیست انــدازه تـمــام جـهـان گـریـه مـیکـنی روضه به هر بهانه اگر برقرار نیست زیـنب عـزای پـنـج تـن آل کـبـریـاست بدبخت آنکه در غم او سـوگوار نیست آنــقـدر گـریـه کـرد بــرای بـــرادرش هر کس که دید گفت دگر ماندگار نیست |